ع.ش.ق سه کلمه تا عشق |
|||||||||||||||||||||||||
خواب دیدم از تو دور شدم ...وای که عجب خواب بدی گفتم بیا باهم بریم...گفتی که راهو بلدی هرچی صدات کردم نرو...اما به جایی نرسید یکی یجا فریاد میزد...دیونه از قفس پرید صبح که رسید بیدار شدم...دیدم یه نامه روی در نوشته بودی که سلام...مدتیو میرم سفر بغضی نشست توی گلوم...خوابم یا این حقیقته؟ بازم صدات کردم ولی... دیدم سکوت جوابته گفتم که شاید این سفر...تموم میشه همین روزا دوباره باز میبینمش...چه خوش خیال بودم خدا ساعتو لحظه هام گذشت...چشمام به کوچه خیره بود من منتظر بودم بیاد...خیلی دلم تنگ شده بود روزا مثل دویونه ها...پرسه زنون تو کوچه ها شبا یه گوشه از اتاق...گریه و آه بیصدا مثل همون خواب سیاه...رفتو منو تنها گذاشت گفتن این قصه ی تلخ...ارزش گفتنو که داشت نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|